باوتن

.: بسم الله الرّحمن الرّحیم :.

باوتن

.: بسم الله الرّحمن الرّحیم :.

باوتن

چون صید
به دام تو به هر لحظه شکارم،
ای طرفه نگارم

از دوری صیاد دگر تاب نیارم،
رفته‌است
قرارم

چون آهوی گمگشته
به هر گوشه دوانم

تا
دام
در آغوش
نگیرم
نگرانم
نگرانم
...

آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

به پیشنهاد (تو بخون زور) مادر عزیز نشستم گلبرگ دیدم. یک هفته کلا آقایون بودند و یک هفته کلا خانوم ها.

واقعا حالم بد شد. عه عه.... اینا یعنی مردم نسبتا مذهبی ما هستند؟؟؟ واقعا سطح تفکرشون این طوریه؟؟؟

اون هفته از آقایون پرسید زیبایی زن در حل مشکلات زندگی پس از ازدواج چقدر مهمه؟؟؟ ملت می گفتن 80 درصد 70 درصد و...

واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟


یا این هفته ماشاالله همه ی خانوم های محجبه و باوقار توقع یک همسر تحصیل کرده با کار خوب و با پرستیژ اجتماعی و خونه و ماشین و پایان خدمت و... داشتن

این طوری حساب کنیم فک کنم داماد حداقل باید 40-50 سالی داشته باشه!

حتما بپرسن الگوی زندگیتون کیه هم میگن حضرت زهرا....


واقعا واقعا متاسفم......

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۳ ، ۱۴:۴۳
با وتن
سرم را روی شیشه ی سرد مینی بوس می گذارم و تلق و تولوق مینی بوس خیلی ریتمیک توی سرم  می پیچد. فکر می کنم که هر تکانی مرا به خانه نزدیک می کند و چشم هایم پر از اشک  می شود. گاهی توی راه فقط گریه می کنم. 

از وقتی پدرم رفته است می بینم که چقدر بلدم عاشق باشم و مادرم عجب لیلی است...

امروز با همه ی پرمشغلگی ام فقط آمده ام چند ساعت با مادرم در یک اتاق نفس بکشم... و این احساس خوب را به دنیا عوض نمی کنم... 

پ.ن. مادرم دارد سرما می خورد. آخر ما بچه ها به چه دردی می خوریم؟؟ مادرمان یک عمر از زندگشان بخاطر ما زد و حالا ما نمی توانیم یک سرماخوردگیش را جبران کنیم....
۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۳ ، ۲۱:۳۷
با وتن

قسمت هشتم سلسله سخنرانی "خانواده ی متعالی" حاج آقای پناهیان از اوجب واجباته...

برا مجرد و متاهل...

حتما حتما حتما گوش بدید.... 


پ.ن. اصلا کلا حرفای حاج آقای پناهیان یه چیز دیگه ایه...


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۳ ، ۲۲:۰۵
با وتن

مطهره ی عزیز که با نام کاربری "من" نظر می گذاری

بسیار می خواهم به وبلاگت سر بزنم و برای مطلب "سرطانم" نظر بگذارم... اما متاسفانه بلاگفا دستم را بسته است....


برایت آرزوی عاقبت بخیری دارم....

همین....

حرفهای بسیاری دارم اما در مقابل بزرگی تو سکوت می کنم......

و دوستت دارم....


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۳ ، ۱۲:۲۳
با وتن

ببخشید اگر روی سخن با شماست. می دانم الان خیلی ها به خودشان می گیرند ولی خداوکیلی دلم خیلی پر است و مرا به خاطر این صیغه های دوم شخص مخاطب ببخشید.

حدود 3-4 سال پیش مسنجرهای گوشی به این شدت الان نبود. و البته  وایرلس و گوشی به درد بخور هم خیلی کمتر بود. مردم راحت بودند و زندگی خودشان را می کردند. اما الان هرجا می روی می بینی هر پیر و جوانی یک گوشی سر دستشان گرفته اند و دارند چت می کنند و لایک می کنند. تبعاتش را در چند سال آتی خواهیم دید.
مردمی که پی ام 5 سانتی می خوانند دیگر حوصله ی کتاب 500 صفحه ای را دارند؟؟ یا وقتی که فیلم 10 دقیقه ای می بینند دیگر حوصله ی تحلیل فلان فیلم خفن سال را دارند؟؟ مادر و پدری که بجای بازی با فرزندشان سرشان توی گوشی است چه توقعی از فرزندشان دارند؟؟؟ 
 مردمی که انقدر راحت و بی منبع هر خبری را کپی می کنند قدرت تشخیص دارند؟؟ و یا وقتی اینقدر راحت برای هر عضوی از خانوادشان جایگزین می آورند دیگر قدر شناسی سرشان می شود؟؟؟ و یا وقتی اینقدر  راحت لایک می کنند دیگر محبت دارند؟؟
و جالب اینجاست که خیلی از رفقای مذهبی هم به خیال خودشان دارند در محیط مجازی کار فرهنگی  می کنند. 
 اما کار فرهنگی به چه قیمتی؟؟؟ 
خانواده که بزرگترین نهاد بشری را فراموش کرده اند و چسبیده اند به کار فرهنگی. خانواده که رفت فقط و فقط حسرت می ماند که کاش لحظه ای بیشتر با آنها بودم. رفقای حقیقی شان را فراموش کرده اند و چسبیده اند به رفقای مجازی. شب قبل از خواب به جای حساب کشیدن از نفس چسبیده اند به کار فرهنگی. صبح به جای دو خط دعای عهد چسبیده اند به کار فرهنگی. سحر رمضان و وقت اذان چسبیده اند به کار فرهنگی. 
عزیز دل من شما خودت را اصلاح کن. مگر شیطان شاخ و دم دارد؟؟ همین کار فرهنگی تو شیطان است. دشمن است. شک داری؟؟؟ و بعد می گویند وایبر مسنجر دشمن است و هایک و تلگرام نصب می کنند...

رسول خدا(ص) فرمودند: «روزی نیست که بر فرزند آدم می آید( هرروز دارای یک شخصیت است) که در آخرت فریاد می زند که ای فرزند آدم من امروز در خدمت تو ام و فردا خودم علیه تو شهادت خواهم داد. پس از من استفاده کن و اگر مرا از دست دادی دیگر مرا نمی بینی و یک نفر شاکی علیه خود بر جا گذاشته ای تا روز بعدی فرا رسد و هر شب هم همین حرف را می زند.»


این مطلب را حتما مطالعه کنید. حتمااااااااااااا

۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۳ ، ۲۱:۳۲
با وتن
 دل واپسی ام نیست چه باشی چه نباشی
 احساس تو کافی است چه متن و چه حواشی
 
 محمدعلی بهمنی
 
 
 تو ماهی و من ماهیِ این برکه ی کاشی...
 اندوه بزرگی است زمانی که نباشی...

 آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
 از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی...

 پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
 فیروزه و الماس به آفاق بپاشی!

 ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار!
 هشدار! که آرامش ما را نخراشی..

 هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
 اندوه بزرگی است چه باشی... چه نباشی...
 
 علیرضا بدیع
 
 پ.ن.این شعر صرفا خیلی زیباست و اصلا احساسات من نیست. سوء تفاهم نشود:))
 پ.ن. خواهشا برایم دعا کنید.
 
۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۳ ، ۲۲:۰۵
با وتن
محرم است و بخواهیم و نخواهم باید از این روزها بنویسیم (که چه کار سختی)... روز و شبهایی که بی اغراق بهترین روزها و بهترین شب های سال اند... اما چقدر قدرش را نمی دانیم و چقدر راحت از دستش می دهیم. چقدر اشتباه گرفته ایم و بقول بنده خدایی هیاتی شدیم و حسینی نشدیم. کار به امثال سید صادق شیرازی و دار و دسته شان ندارم... اما دلم می سوزد وقتی می بینم همین آدم های خوب دوروبرمان چقدر در بعضی هیات ها میلیون ها تومن پول خرج می کنند تا یک شب پر پزتری را بسازند... دلم می سوزد وقتی قبل محرم بنر "تمرین سینه زنی" یزد را می دیدم که حالا مرتب از شبکه ی یزد پخش می شود که آدم تقریبا به یاد گروه سرود می افتد تا عزاداری... دلم  می سوزد وقتی دسته های زنجیر زنی را می دیدم که سر ظهر عاشورا کنار مصلی اردکان زنجیر می زدند و توی مصلی نماز جماعت بود و کنارشان زن هایی را می دیدم که آرایش کرده اند با چادر تور و یک تیپ مشکی(کاملا متفاوت از تیپ عزاداری) و پفک و تخمه می خوردند و نامحرم هایی را می دیدند که توی مراسمی شبیه "شوی زنجیر" شرکت کرده اند... دلم می سوزد وقتی می فهمم فلان سخنران شبی 20 میلیون می گیرد... دلم می سوزد وقتی رقابت دسته ها را می بینم... دلم می سوزد وقتی دوستم می گوید برویم نخل برداری را "ببینیم"... دلم می سوزد وقتی هجوم آدم هایی را می بینم که برای شام به هیات می آیند... دلم خیلی می سوزد برای این حسین مظلوم... حسین نه فقط در زمانه ی خودش و بین کوفیان که هنوز حالا هم مظلوم است. بقول بنده خدایی اگر یزید و معاویه این صحنه ها را ببینند احساس پیروزی نمی کنند؟؟

معتقدم چیزی که باعث شور و حال در یک مراسم می شود دلهای پاک است... اینکه هیات به چه منظوری پا گرفته است... شاید بهترین مورد هیات های دانشجویی باشد که چهارتا دانشجوی درست و حسابی بدون هیچ منتی دور هم جمع می شوند و چایی می ریزند و زیارت عاشورا می خوانند و بعد مراسم هم صورتشان حسابی پف کرده است....چهلم پدرمان هم رفتیم یک تکیه ی خیلی کوچک. با یک سخنران و یک مداح کاملا معمولی... ولی خیلی بهمان چسبید و خیلی خوش گذشت... خیلییییییی

پ.ن. جای پدرم در این محرم خیلی خالی بود... بقول سخنران مراسمشان، اگر می خواهیم کاری برای پدرومادر بکنیم از همین الان، چشم باز می کنیم می بینیم که دیگر خیلی دیر است....
۱۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۳ ، ۱۲:۳۲
با وتن

نگاه کن به زمین! ما رایت الا تن

به آسمان بنگر! ما رایت الا سر

 

سری که گفت من از اشتیاق لبریزم

به سرسرای خداوند می‌روم با سر

 

هرآنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم

مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر


سید حمیدرضا برقعی



هیچ حرفی برای زدن ندارم. واقعا نمی دانم این روزها چقدر حال امام زمانمان خراب است... فقط خواهش می کنم برایشان دعا کنید......


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۳ ، ۱۹:۵۸
با وتن

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۳ ، ۱۳:۱۹
با وتن
تنهام. تنهایی یک احساس درونیه.
تنهایی هیچ ربطی به آدم های دور و بر نداره.
تنهایی یعنی اینکه من میرم دانشگاه تنهام. میرم خونه تنهام. با بهترین دوستم تنهام. با مامانم تنهام. می خندم تنهام. گریه می کنم تنهام. خودمم و خودم تنهام. میرم پیش دوستام تنهام. کتاب میخونم تنهام. تو پاییز قدم میزنم تنهام. ورزش می کنم تنهام. کلاس میرم تنهام. از کلاس میام تنهام. درس گوش میدم تنهام. گوش نمیدم تنهام. 




تنهایی مستقیم ترین راه به سمت معشوقه. چون هیچچچچچچ مانعی وجود نداره. هیچ مانعی. مثل مجنون دوره گرد. مثل منصور حلاج. مثل یوسف تنها. مثل ذاانون نبی. مثل محمد غارنشین. مثل تنهایی های زینب. مثل تنهایی حسین. به شرطی که معشوق رو بشناسی....

احساس می کنم این احساس داره هرز میره. خدایا.....

کمکم کن
عاشقت
بشم.............


این صوت رو حتماااااااااااااااااااااااا گوش کنید. حتما. از حاج آقای پناهیان. درمورد تنهایی.



۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۳ ، ۱۹:۴۰
با وتن

وقتی برای بار اول وارد حرم امام حسین شدم... تنها جمله ای که به ذهنم رسید این بود که... ای اجل مهلت بده؛ تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا... و وقتی در بغل گرفتم احساس کردم الان دیگر هیچ آرزویی ندارم....

 
 
پارسال محرم فوق العاده بود. بخاطر سفر بزرگ خودم به کربلا.... و امسال فوق العاده تر خواهد بود، بخاطر سفر بزرگ پدرم................
 
واقعا فهمیدم که حسین گریه و اشک نیست. بزرگ شدن است. هر وقت چیزی بزرگمان می کند، محرم بهتری را تجربه می کنیم... هروقت کوچک می شویم محرم معمولی تر و سطحی تر...
یا شاید هم معادله برعکس است، هر وقت محرم های بزرگی را تجربه کردیم باید بدانیم که بزرگ شدن به ما نزدیک است...
انگار زندگی ما با این حسین معنی پیدا می کند. و چقدر روزها برای سال شدن دور باطلی بودند اگر حسین نبود.
خیلی خوشحالم که گرچه دلم تنگ است، اما حسین را می شناسم؛ تل زینبیه رفته ام؛ بین الحرمین را قدم زده ام....
 
پ.ن.روز قبل از فوت پدرم، دیدمش که جلوی تقویم ایستاده بود و با خوشحالی خاصی روزها را تا محرم می شمرد...
آیت الله مهدوی هم به محرم نرسیدند. خدا رحمتشان کند اما به محرم نرسیدن خیلی سخت است. امیدوارم همجوار حسین باشند.
 
هی وای.....
بارالها اجلم را تو به تاخیر انداز
چند روزی است
 دلم
 تنگ محرم شده است....
 
 
 
 
۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۳ ، ۱۹:۳۴
با وتن

عشق، شیر شد

آهوی دل مرا که دید

آهو از میان سینه ام رمید

هی دوید و هی دوید و هی دوید...

شیر آخرش ولی به او رسید

آهوی دل مرا درید


عرفان نظرآهاری



۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۳ ، ۲۳:۳۷
با وتن

قبرستان از زیباترین جاهای دنیا روی زمین است. هیچ فراز و فرودی ندارد. همه خاکی خاکی اند. همه تنهای تنها... روی سنگ قبر فقط چند جمله می شود نوشت... قبرستان اصلا ترسناک نیست بلکه بسیار هم دوست داشتنی است. مخصوصا وقتی بین قبرها یک آشنا را پیدا می کنی... و فکر می کنی که چقدر باهم بوده اید... قبرستان واقعی ترین جای دنیا است وقتی هرچه باشی و هرکه باشی، کلا یک قبری و شاید یک تکه سنگ... که آدم ها بی دغدغه پا رویت می گذارند... 


قبرستان را خیلی دوست دارم. مخصوصا قسمت شهدا را... مخصوصا قبرهای خالی را که فکر می کنم که شاید جای خودم باشد. مخصوصا قبر پدرم را که انگار بیشتر از این دنیا صدایم را می شنود... مخصوصا قبر مادربزرگم را که خیلی دوستش داشتم... مخصوصا قبر پدر بزرگم را که برایم نماد آدم های آرام بود و حالا هم زیر یک کپه خاک آرمیده... مخصوصا قبر آن یکی مادر بزرگم را که 49 ساله بود و زندگی بازجر و زحمتش را چقدر با زجر تمام کرده بود... مخصوصا قبر پدربزرگی را که معلم قرآن بود و آخر عمرش مثل یک بچه ی چند ساله شده بود... مخصوصا قبر زن دومش را که تا آخر عمر مثل مادر پای بچه های شوهرش ماند و واقعا واقعا مادر بود... فقط با حسرت بزرگ مادر شدن...


چند شب پیش دختر عمویم خوابش را دید... هنوز حسرت بچه داشت...

خدایا سعادت بچه ی خوب بودن و بچه ی خوب داشتن را به همه، و به من بده...


پ.ن.مخصوصا این قبرستان را:)))

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۳ ، ۲۰:۱۸
با وتن

قبلا فکر می کردم هرچه درباره ی مرگ بخوانم و فکر کنم دارم شعار می دهم اما بعدا متوجه شدم دقیقا همین شعارها به کار آدم می آید.

تا در موقعیت نیستیم، شعار دادن بهترین کار است:))

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۳ ، ۲۰:۰۶
با وتن
نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم ناشکیباست
چرا رفتی؟چرا من بی قرارم؟
به سر سودای آغوش تو دارم....



پ.ن. خدایا....به داد دلم برس....



۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۲۲:۲۲
با وتن

غزلی نذر حضرت مولا 

 

 

مولای ما نمونهء دیگر نداشته است

اعجاز خلقت است و برابر نداشته است

وقت طواف دور حرم فکر می کنم

این خانه بی دلیل ترک برنداشته است

دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی

آیینه ای برای پیمبر نداشته است

سوگند می خورم که نبی شهر علم بود

شهری که جز علی در دیگر نداشته است

طوری ز چارچوب در قلعه کنده است

انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است

یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود

یا جبرِِییل واژهء بهتر نداشته است

چون روز روشن است که در جهل گمشده است

هر کس که ختم نادعلی بر نداشته است

 

این شعر استعاره ندارد برای او

تقصیر من که نیست برابر نداشته است

 

طوفان واژه ها/سیدحمیدرضا برقعی/انتشارات فصل پنجم


 

سلام

عید است و من خیلی خوشحالم که عید دیگری هم هستم و هنوز اسمم شیعه است و هنوز هم با همه ی گناهکاری ام، عاشق حضرت علی هستم.

مدت هاست دنیا یتیم است.

جای پدر من هم خالی است....

عیدتان مبارک

 

 

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۵:۵۰
با وتن

خیر سرم دوباره توی این شرایط کلاس زبانم را شروع کرده ام.

جلسات اول بود استاد گفت از خودتان و مهارت های مهم تان بگویید. واقعا مهارت ها و توانایی های دوستان جالب بود. تسلط به دو زبان زنده. طراحی جواهرات. نویسندگی. استاد دانشگاه هنر. نقاشی و طراحی. ساختن عروسک. مربی شنای حرفه ای و...

تا اینکه یکی از دوستانی که غرور و قر و اطوار ازش می چکد و کلا خیلی کلاسش بالاست و در شان خودش نمی بیند که باهر کسی هم کلام شود گفت: «من بلدم مدل باشم! »

من خنده ام گرفته بود که مگر مدلینگ هم بلدیت می خواهد و سرم را پایین انداختم که ضایع نباشد که یک دفعه خیلی غیر منتظره همه ی چشم ها گرد شد و برگشت به سمت هم کلاسی مذکور. استاد هم با هیجان خاصی پرسید :« مدل هم هستی؟» که ایشان ما را به یک یس پر کش و قوس مهمان کردند. حالا بقیه ی برخوردها بماند که همه با یک حسرت فراوان به دوستمان نگاه می کردند که به توانایی هیچچ کدام از دوستان دیگر نداشتند و من همچنان پایین را نگاه می کردم از این مهارت و از این کار. البته کار که چه عرض کنم. آخر مدلینگ که شغل شریف و محترمی نیست. اصلا طرف می رود داد می زند که خواهش می کنم به من نگاه کنید. به حرکات و زیبایی ام نگاه کنید. به آرایشم نگاه کنید. خواهش می کنم مرا در فیزیکم ببینید. به کش و قوسم دقت کنید. خواهش می کنم. و جالب اینجاست که واقعا مدل و الگو می شود و همه با حسرت نگاهش می کنند و آرزوی او را بودن و یا او را داشتن دارند. البته او که نه. جسم او. که در واقع باید کالبد او باشد و شده خودِ او....

واقعا واقعا واقعا به من یکی داشت به عنوان یک دختر بر می خورد که این خانم ها بقول استاد

رائفی پور رقابت می کنند برای "عرضه شدن به مردان" ...

چرا یک خانم محترم باید اینقدر سطحی فکر کند؟؟ چرا واقعا؟؟؟

واقعا نمی داند بازیچه شده؟؟ و جالب اینجاست که ما را امل می دانند و خودشان را روشن فکر و با کمالات...

افتخار می کنم به چادری که به من کمک می کند خودم باشم. نه کالبدم....

 

 

اووووووف.....اعصابم خیلی خرد است....خیلی. اصلا آنقدر حرف دارم که نمی دانم کدامش را بزنم.


پ.ن.اگه خاطر خواه زیاد داری؛

معنیش این نیس که فوق العاده بی نقصی؛

شاید خیلی ارزون قیمتی...


.پ.ن. را از بلاگ" معجزه ی کلمات" قرض گرفتم


۱۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۴:۲۴
با وتن

دیروز، عرفه بود.

دانشگاه ماندم و به روضه ی عاشورا هم دعوت شدم. جایتان خالی مراسم خیلی خوبی بود.


اما

قبلا فکر می کردم می دانم که خیلی حال حضرت زینب بد بوده.

و دیروز فهمیدم

من نمی توانم بفهمم که یعنی چه که حال حضرت زینب بد بوده.....

قیاس های من قیاس بی نهایت و نهایت است...



خدایا به ما صبر بده......


۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۳ ، ۱۱:۳۸
با وتن

لیلی زیر درخت انار نشست

درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ

گلها انار شد، داغ داغ. هر اناری هزار تا دانه داشت.

دانه ها عاشق بودند، دانه ها توی انار جا نمیشدند.

انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت.

خون انار روی دست لیلی چکید.

لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید.

خدا گفت: راز رسیدن فقط همین بود.

کافی است انار دلت ترک بخورد.


لیلی نام تمام دختران زمین است/عرفان نظر آهاری/موسسه انتشارات صابرین


۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۳ ، ۰۰:۲۴
با وتن
با این داغ بیشتر از غم، احساس بار روی شانه ام می کنم.
خداوند به همه کمک کند.
۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۳ ، ۲۳:۲۷
با وتن