باوتن

.: بسم الله الرّحمن الرّحیم :.

باوتن

.: بسم الله الرّحمن الرّحیم :.

باوتن

چون صید
به دام تو به هر لحظه شکارم،
ای طرفه نگارم

از دوری صیاد دگر تاب نیارم،
رفته‌است
قرارم

چون آهوی گمگشته
به هر گوشه دوانم

تا
دام
در آغوش
نگیرم
نگرانم
نگرانم
...

آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

این روزها امام زمان را "بابا" صدا می زنم. می دانم که برایم پدری خواهند کرد. و همین طور هم هست. خودشان هم سر قضیه ای به من فهماندند که قبول کرده اند.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۳ ، ۲۳:۲۵
با وتن

می گویند خدا هرکسی را که برد خودش جایش را پر می کند. 

اگر باور کنیم حاضریم همه ی زندگیمان را برای به دست آوردن خدا بدهیم.

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۳ ، ۲۳:۲۳
با وتن

امام علی می فرماید:« خدا را در به هم ریختن برنامه هایم شناختم.»

برنامه هایمان خیلی به هم ریخت.

خیلی...

ولی خیلی منظم به هم ریخت. یک نظم باور نکردنی...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۳ ، ۲۳:۲۰
با وتن
این روزها چندسال بزرگ شده ام.
قبلا فکر می کردم خدا به عزیزانش داغ می دهد تا با او نبودش هیچ میلی چرا جام مرا بشکست لیلی. و اینکه به آنها اجر صبر بدهد. البته که اینها درست است. ولی به نظر من بزرگ ترین دلیل اینست که آدمها در شادی ها خیلی سخت بزرگ می شوند. با عبادت و مطالعه و تزکیه سخت قد می کشند. اما غم های بزرگ جهش های رشد است.
۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۳ ، ۲۲:۳۵
با وتن

یتیم را باید دوست داشت و به او لطف کرد. ولی او می تواند با این قضیه کنار بیاید.

جایی برای ترحم وجود ندارد.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۳ ، ۲۲:۳۱
با وتن

مرگ انقدر اتفاق بزرگی است که کسی نتواند در مقابلش فیلم بازی کند. عیار همه چیز مشخص می شود. عیار ایمان، صبر، حرف های غلنبه...

و حتی عیار آدم ها و معرفت ها و رفیق ها و آشناها...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۳ ، ۲۲:۳۰
با وتن

وقتی شب سه نفر در این خانه بخوابند و صبح دو نفر بلند شوند...

این دنیا ارزش چه چیزی را دارد؟؟؟

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۳ ، ۲۲:۲۹
با وتن

مرگ ساده تر و پیچیده تر از چیزی است که فکرش را می کنیم. ما از مرگ می ترسیم. درحالیکه مرگ ترس ندارد. مرگ پل است. مرگ رفتن است. از جهانی به جهانی. رفتن ترس ندارد. بلکه این جهان و آن جهانش ترس دارد. و ما بجای ترس از این ها از رفتن می ترسیم. و این ترس بیش از آنکه سازنده باشد مخرب است. و نتیجه اش می شود سفت تر چسبیدن به این دنیای فانی.

این داغ دلم را تنگ کرد و ترسم را از رفتن ریخت.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۳ ، ۲۲:۲۸
با وتن

داغ از بدترین و غیر قابل تصورترین احساسات دنیا و ترکیبی از غم ، استرس، وحشت، ناامیدی، دلتنگی، گیجی، عذاب و... است.

احساسی که در کلمات و در جمله ها نمی گنجد. و دقیقا این احساس بد یک نقطه ی مقابل دارد و آن ایمان است.

خدای احساس شده در داغ به داغ می ارزد.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۳ ، ۲۲:۱۵
با وتن

مرگ حقیقی ترین حقیقت دنیا است. این را خواهرم می گفت. نه باید فرار کنیم نه آرزوی دور کردنش را.  باید آن را بپذیریم و دعا کنیم برای سر بلندی. مرگ پل است . هروقت به پل رسیدیم باید از آن رد شویم. نکند که این حقیقت های این قدر حقیقی را با چیزهای دیگری اشتباه بگیریم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۳ ، ۲۲:۴۲
با وتن

چند پست کوتاه را در باره ی مرگ خواهم گذاشت

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۳ ، ۲۲:۳۹
با وتن

شب همه چیز خوب است.همه ی همه چیز.تو خواب نمی روی.پدر خرخر می کند و خوشحالی از خرخرشان.که از کودکی یاد گرفته ای از خرخرشان خدا را شکر کنی که کسی هست که خرخر کند. به هر زحمتی می خوابی.صبح نماز می خوانی که به دانشگاه بروی.ساعت ها را عقب کشیده اند و تو یک ساعت وقت داری که بخوابی. تازه خواب رفته ای که با صدای جیغ مادر از جا می پری. می بینی که مادر گیجت دور پدرت می چرخد و نمی داند باید چکار کند.گیج گیجی. پدرت را می بینی که صورتش سیاه سیاه است و پاهایش مثل گچ سفید. می ترسی.جرات نزدیک شدن نداری. نمی فهمی چه اتفاقی افتاده.گیجی. به عمو ها و خاله ها زنگ می زنی. تو کنار یک نفر که انگار می خواهد بلند شود از حال می روی. آمبولانس می آید و می بردش. هنوز هم گیج گیجی.گیج گیج.... یک دفعه خانه شلوغ می شود. همه بغلت می کنند و می بوسندت. سرت را در بغل می گیرند و ضجه می زنند. از خودت بدت می آید.از این ترحم. از اسمس های تسلیت که فقدان پدر و شریک غم و....

انگار باورت می شود. یکی غذا در دهانت می گذارد یک شانه ات را می گیرد. از این همه حجوم حس ترحم می خواهی فرار کنی.می خواهی همه ی اتفاقات از دیشب تا روزها بعد را کنترل آ بگیری و شیفت و دلیت. از یتیم بودن حالت بد می شود. می روی و لباس مشکی می پوشی.

این مدت خیلی به مرگ فکر کرده ای و حالا عزراییل تا چند قدمی ات آمده و جان گرفته و رفته...علم عملی عملی....ولی همه ی قلبت احساس تسلیم است. احساس غم. احساس رضایت. یک عالمه احساس متضاد دوره ات می کنند.

تنها چیزی که خوشحالت می کند اینست که مطمئنی حتی یک بار هم صدا به روی پدرت بلند نکرده ای. همیشه همیشه احترام بود و علاقه. دو طرفه ی دو طرفه. بین یک پدر تازه شصت ساله شده و یک دختر تازه بیست ساله شده. احساس می کنی چمران کنارت نشسته و با حزن لبخند می زند. عاشق سوره ی نازعاتی. مخصوصا آیه ی دوم. والناشطات نشطا.....

احساس می کنی امام زمان حسابی هواسش به تو هست و می دانی که احساس رضایتی که داری و این احساس تسلیم را که مدیون قرآنی با هیچ چیزی عوض نمی کنی.حتی با پدر....

این بالاترین نقطه ای بود که من در زندگیم تجربه کردم.


نوشته شده در 31 شهریور.حدود 12_13 ساعت بعد از یتیمی.

۱۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۲۹
با وتن
آدم های درست از همین الان زندگی را شروع می کنند.
آدم های به درد نخور همیشه منتظر شنبه و اول ماه و و اول ترم و...اند. این ها بلد نیستند شروع را بیافرینند. دوست دارند در شروع قرار بگیرند. و به نظرشان وقتی در شروع قرار بگیرند یک انسان با قابلیت های فوق العاده و کاملا آرمانی می شوند که می توانند هر مانعی را از جلو بردارند.

در همین مورد، خیلی از مجرد ها فکر می کنند حالا این مجردی بگذرد، بعد در مورد همسرشان خیلی
آدم حسابی و متعهد و به درد بخور و خوش اخلاق و کاری و مرد زندگی و زن زندگی و کدبانو و با روابط درست و متدین و با حیا و ... می شوند.
ولی به نظر من زندگی مجردی یک بازی تدارکاتی با تیم دسته سه است برای آماده شدن برای رویارویی با منچستر یونایتد... فقط شانس بیاوری مثل این روزها الکس خان روی نیمکت نباشند.
هیچ تیم بهتری برای آماده شدن نداری و البته اگر در بازی تدارکاتی باختی تقریبا احتمال برد در بازی اصلی صفر است.

پس دوست مجردم : لطفا آدم باش و از همین الان شروع کن. خانواده ات را دریاب. تا بتوانی همسر و فرزندت را دریابی.

پ.ن.استثنا همیشه وجود دارد ولی آدم عاقل به استثنا دل نمی بندد.

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۴۴
با وتن

به قول یکی از دوستان

بدشانسی یعنی نه انقدر خوب کنکور بدی که شریف قبول شی نه انقدر بد که بری جایی مثل دانشگاه آزاد... یعنی بری جایی مثل یزد که به اندازه شریف درس بخونی و به چشم یه دانشجوی معمولی نگات کنن ...
 
دانشگاه داره انگار شروع میشه. خدا عاقبتمونو ختم به خیر کنه....
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۳۲
با وتن

ساعت 21:19:32

 

- راسی چه خبر از مریم؟؟

- وای دختره با اینکه ازدواج کرده هنوزم آدم نشده و دوس پسر ...

- نمیخواد بگی ولش کن

 

ساعت 21:19:41

 

 

بخدا چند ثانیه وقت میبره آبروی مردمو بردن. حواستو جمع کن....قیامت نزدیکه....آبروی مومن خیلی مهمه. خیلیییییییی. وقتی کتاب "محمد پیامبری بررای همیشه" استاد رحیم پور ازغدی رو می خوندم می دیدم چقدر برای مردم احترام قائل بودند و چقدر مهربان و چقدر دوست داشتنی... و چقدر من از پیامبر دور شدم...

 

 

 

گفتند: او کجا باشد؟ گفت: به "قرَن". گفتند که: او تو را دیده است؟ گفت: نه به دیده ی ظاهر. گفتند:عجب! چنین عاشق تو و به خدمت تو نشتافته؟

در چیزی شبیه هستیم: فاصله. درد مشترک. از قَرَنِ تو تا او. از قرنِ من تا او. فاصله! مگر فرقی میکند؟ برای تو از جنس مکان. برای من از جنس زمان. راه دور بود. خیلی. چندین بادیه. پر از عشق شده بودی. پر. گفتی بروم شاید از دورها بشود او را ببینم، اما من...

از کتاب خدا خانه دارد/فاطمه شهیدی

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۲۸
با وتن

اگر آن موقع کسی از من می پرسید دین چیست، جواب می دادم بیان عشق آدم است به خدا. سال ها بعد، یکی از دوستان مسلمانم که بحره بود، سخن بسیار متفاوتی گفت:« خدا، عشق میان آدم و دین داری است.»


حالا می توانستم بفهمم چرا شمار زیادی از زن ها در خاورمیانه به جنبش های حقوق زنان و فمینیسم غربی بد گمان اند. وقتی خرت می رود، چرا برای حقوق زور بزنی؟ هر زن باهوش جگردار خاورمیانه ای می تواند بدون کمترین حدی از بیرون آمدن و مخاطره، همه ی امور خانواده اش را به خوبی بچرخاند. اما اگر نسخه ی کاملی از حقوق غربی به او بدهی، او را درست مثل مردها، در معرض موشکافی های عمومی گذاشته ای و قلمرو قدرتش را محدود کرده ای. حقوق با خل ها و احمق ها همان طور رفتار می کند که با لایق ها و توانمندها. چرا؟؟ در زمانه ی تحول های شگرف و بی ثباتی، چرا آشفتگی بیشتری به بار بیاوریم؟ ممکن است در پایان، کمتر از اول راه، مایه داشته باشی.


در این اثنا من درسی را فراگرفتم که همان اندازه که حیاتی بود، بیچاره کننده بود: همه ی تحصیلات رسمی در دنیا، در بهترین دانشگاه ها و زیر نظر بهترین کادر آموزشی، محیطی را که هرگز خودت تجربه نکرده ای به تو نمی شناساند. به جایی رسیده بودم که برایم مفهوم «تخصص» افسانه می نمود. هیچ کس نمی تواند متخصص خاورمیانه باشد اگر در خاورمیانه زندگی نکرده باشد. استفاده از نظریه های دانشگاهی برای توصیف و پیش بینی رفتار آدم های واقعی تحت فشار، در بهترین حالت کوته بینی است.


از کتاب «مسجد پروانه؛ سفر دختری امریکایی به عشق و مسلمانی»/جی ویلو ویلسون/ترجمه ی محسن بدره/نشر آرما/چاپ اول/12000تومان


ویلو، نویسنده ای امریکایی و ملحد و مستقل است که برای تحصیلاتش وارد قاهره می شود. آن هم درست بعد از حادثه 11 سپتامبر. مصر کشوری عرب، مسلمان و بحران زده است. که برای امریکایی ها انزجار آور توصیف می شود. پر از وهابی و افراطی است. یعنی تقریبا چیزی برعکس آمریکا. ویلو در مصر به طرز جالبی مسلمان می شود و بعد هم عاشق عمار. یک مصری مسلمان روشن فکر که زندگی قبیله ای دارد.

نویسنده رک و روراست است که خواننده از این رکی اش حظ می کند. وقتی آمریکا یا اسلام یا سلفی گری یا مصر را توصیف می کند از هیچ چیزی واهمه ندارد.

این کتاب تقابل دو فرهنگ متضاد را به خوبی نشان می دهد. فرهنگ غرب و شرق. مسلمان و متنفر از مسلمان. اعتدال و افراط. فقر و رفاه. زندگی قبیله ای و استقلال. عفت و آزادی جنسی.

ویلو با همه ی تضاد ها کنار می آید چون در وجودش پر از عشق و پر از ایمان است.

تعابیری که برای احساساتش استفاده می کند فوق العاده است. واقعا این کتاب حال آدم را خوب می کند. دوست دارم بارها و بارها آن را بخوانم. نگاه ویلو به فرهنگ شرقی، به اسلام ، به حجاب، به عفت و به عشق فوق العاده است.

و واقعا یک دست مریزاد جدی هم باید به آقای بدره مترجم این اثر گفت که کلمات و جملات را اینقدر زیبا کنار هم چیده بودند.

در کل این کتاب را از دست ندهید.



۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۳۹
با وتن

گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را............

 


 

 

از سایت خواننده دانلود کنید.

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۵۷
با وتن
1.دیروز رفتم دانشگاه. کلا سر دوتا کلاس نشستم. و کلا هم چیز خیلی سختی نبود. تقریبا همه را می دانستیم.(من عاشق روزهای اولم)

2.امروز صبح نرفتم کلاس. خانه مان قرآن خوانی بود. خانم ها دور هم جمع شده بودند. واقعا واقعا قرآن خواندن با لهجه ی اردکانی به مراتب سخت تر از قرآن خواندن با لهجه ی عربی است. که من با اصرار ایشان موفق شدم.

3.عصر رفتم دانشگاه کلاس اولی تشکیل نشد و ما بسیار ضایع شدیم و خوشحال:)

4.سپس دیدیم پارچه زده اند که TA الکترونیکمان در المپیاد موفقیت(نمی دانم چه موفقیتی )کسب کرده اند. همین جا به آقای منتظری تبریک می گویم(جای دیگری برای تبریک ندارم:))) ایشان با این که آن موقع ترم 6 بودند در نوع خود استادی بودند. نه بخاطر علم و سواد بلکه بخاطر هنر روبه رو شدن با مسائل سخت. که خیلی مساله ی مهمی بود و تقریبا هیچ کسی حوصله ی یاد دادنش را نداشت. خدا خیرشان بدهد.

5.سپس رفتم دیدم ذرت مکزیکی از پارسال گران تر شده و بدمزه تر (کشک کاشان کلید روحانی)

6. و بعد رفتم دنبال شماره کلاس. که مجبور شدم تا ته دانشگاه بروم. دانشکده های علوم انسانی خالی خالی بود. بعد هم سر کلاس ، دانشجویان یا برق بودند یا مکانیک یا کلا فنی جات. استاد از یکی از خانم ها پرسید شما که برقین برق چیه؟؟ خدا را شکر کردم از من نپرسید:))دختره هم گفت جریان الکتریسیته:| پشیمون شدم از شکر گذاریم

7.استاد مورد علاقه ام حاج اقای دبیری استاد آیینم را دیدم.(در مورد این استاد یک سری چیز هایی نوشته ام که بعدا که تکمیل شد حتما خواهم گذاشت.)

8.استاد سر کلاس گفت 2 نمره برای ازدواج. یکی از اساتید گفته بود 6 نمره برای چادر و حجاب کامل. یکی دیگر گفته بود 2 نمره برای ریش!! کلا این مدل نمره دادن ها باحال است خیلی!!

9.از این طرف اردکان تا آن طرفش را پیاده روی کردم.فکر کنم حدود دوساعتی پیاده روی تند داشتم.بسوزد پدر عشق به پیاده روی که انقدر از من انرژی میگیرد. ولی خب همه چیز خوب بود. بجز مقدار زیاد مارمولک(سوسومار)هایی که دیدم:((

10.انقدر خسته شده ام برای تعطیلات آخر هفته کلی برنامه ریخته ام و کلی کار دارم:)) و کلی کتاب برای تفریح و خستگی در کردن:))))


پ.ن.دلم برای دبستان و دوران کودکی تنگه:((((((ولی حس میکنم بچگی ما یه چیز دیگه بود.الان بچگیا رو دوس ندارم.همش پای تبلت و کامپیوتر.اه اه اه

لحظه ها را گذراندیم تا به خوشبختی برسیم غافل از این که خوشبختی همان لحظه ها بود...


۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۵۳
با وتن
از دید من خوشبخت ترین آدم ها علما ، مسئولان، فعالان ادب، فرهنگ، هنر، رسانه و ورزش هستند.














در یکی از عیادت های این چند روزه حضرت آقا شعر خیلی زیبایی می خوانند از پروین اعتصامی. با لبخند همیشگی و دوست داشتنی شان. و درمورد پروین و فروغ حرف می زنند. واقعا این روحیاتشان باور نکردنی و حقیقتا بی نظیر است. فیلمش را از اینجا دانلود کنید.

دردتان به جانمان..........
تا کور شود هرآنکه نتواند دید
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۰۶
با وتن
اکنون که این ها را برایتان می نویسم 20 ساله شده ام. و بقول یکی از رفقا وارد دهه ی سوم زندگی...

می توانم بگویم افسرده شده ام. همیشه فکر می کردم آدم ها 20 سالشان که می شود خیلی آدم شده اند!! و به یک بلوغ نسبی رسیده اند. چنته شان تقریبا پر است. اهل بحث و تفکرند و کلا به درد چیز هایی غیر از جرز لای دیوار می خورند.
ولی من تقریبا به درد همان جرز هم نمی خورم.
واقعا نگرانم از این زندگی. خدا را شکر. ناشکری نمی کنم. اما خیلی می ترسم. می ترسم از دهه ی چهارم و پنجم و ششم و این حس تکراری...
و البته اگر دهه های بعدی در کار باشد.

پ.ن.باور کردنش برایم سخت بود که این چند روز به چند تا از آرزوهای لیست 30 تایی ام رسیدم:))).از همه مخصوصا خواهرم و برادرم و مادرم ممنونم:*



۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۴۹
با وتن