شور حسینی
جمعه, ۱۶ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۳۲ ب.ظ
محرم است و بخواهیم و نخواهم باید از این روزها بنویسیم (که چه کار سختی)... روز و شبهایی که بی اغراق بهترین روزها و بهترین شب های سال اند... اما چقدر قدرش را نمی دانیم و چقدر راحت از دستش می دهیم. چقدر اشتباه گرفته ایم و بقول بنده خدایی هیاتی شدیم و حسینی نشدیم. کار به امثال سید صادق شیرازی و دار و دسته شان ندارم... اما دلم می سوزد وقتی می بینم همین آدم های خوب دوروبرمان چقدر در بعضی هیات ها میلیون ها تومن پول خرج می کنند تا یک شب پر پزتری را بسازند... دلم می سوزد وقتی قبل محرم بنر "تمرین سینه زنی" یزد را می دیدم که حالا مرتب از شبکه ی یزد پخش می شود که آدم تقریبا به یاد گروه سرود می افتد تا عزاداری... دلم می سوزد وقتی دسته های زنجیر زنی را می دیدم که سر ظهر عاشورا کنار مصلی اردکان زنجیر می زدند و توی مصلی نماز جماعت بود و کنارشان زن هایی را می دیدم که آرایش کرده اند با چادر تور و یک تیپ مشکی(کاملا متفاوت از تیپ عزاداری) و پفک و تخمه می خوردند و نامحرم هایی را می دیدند که توی مراسمی شبیه "شوی زنجیر" شرکت کرده اند... دلم می سوزد وقتی می فهمم فلان سخنران شبی 20 میلیون می گیرد... دلم می سوزد وقتی رقابت دسته ها را می بینم... دلم می سوزد وقتی دوستم می گوید برویم نخل برداری را "ببینیم"... دلم می سوزد وقتی هجوم آدم هایی را می بینم که برای شام به هیات می آیند... دلم خیلی می سوزد برای این حسین مظلوم... حسین نه فقط در زمانه ی خودش و بین کوفیان که هنوز حالا هم مظلوم است. بقول بنده خدایی اگر یزید و معاویه این صحنه ها را ببینند احساس پیروزی نمی کنند؟؟
معتقدم چیزی که باعث شور و حال در یک مراسم می شود دلهای پاک است... اینکه هیات به چه منظوری پا گرفته است... شاید بهترین مورد هیات های دانشجویی باشد که چهارتا دانشجوی درست و حسابی بدون هیچ منتی دور هم جمع می شوند و چایی می ریزند و زیارت عاشورا می خوانند و بعد مراسم هم صورتشان حسابی پف کرده است....چهلم پدرمان هم رفتیم یک تکیه ی خیلی کوچک. با یک سخنران و یک مداح کاملا معمولی... ولی خیلی بهمان چسبید و خیلی خوش گذشت... خیلییییییی
پ.ن. جای پدرم در این محرم خیلی خالی بود... بقول سخنران مراسمشان، اگر می خواهیم کاری برای پدرومادر بکنیم از همین الان، چشم باز می کنیم می بینیم که دیگر خیلی دیر است....
۹۳/۰۸/۱۶