اجلم را تو به تاخیر انداز
جمعه, ۲ آبان ۱۳۹۳، ۰۷:۳۴ ب.ظ
وقتی برای بار اول وارد حرم امام حسین شدم... تنها جمله ای که به ذهنم رسید این بود که... ای اجل مهلت بده؛ تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا... و وقتی در بغل گرفتم احساس کردم الان دیگر هیچ آرزویی ندارم....
پارسال محرم فوق العاده بود. بخاطر سفر بزرگ خودم به کربلا.... و امسال فوق العاده تر خواهد بود، بخاطر سفر بزرگ پدرم................
واقعا فهمیدم که حسین گریه و اشک نیست. بزرگ شدن است. هر وقت چیزی بزرگمان می کند، محرم بهتری را تجربه می کنیم... هروقت کوچک می شویم محرم معمولی تر و سطحی تر...
یا شاید هم معادله برعکس است، هر وقت محرم های بزرگی را تجربه کردیم باید بدانیم که بزرگ شدن به ما نزدیک است...
انگار زندگی ما با این حسین معنی پیدا می کند. و چقدر روزها برای سال شدن دور باطلی بودند اگر حسین نبود.
خیلی خوشحالم که گرچه دلم تنگ است، اما حسین را می شناسم؛ تل زینبیه رفته ام؛ بین الحرمین را قدم زده ام....
پ.ن.روز قبل از فوت پدرم، دیدمش که جلوی تقویم ایستاده بود و با خوشحالی خاصی روزها را تا محرم می شمرد...
آیت الله مهدوی هم به محرم نرسیدند. خدا رحمتشان کند اما به محرم نرسیدن خیلی سخت است. امیدوارم همجوار حسین باشند.
هی وای.....
بارالها اجلم را تو به تاخیر انداز
چند روزی است
دلم
تنگ محرم شده است....

۹۳/۰۸/۰۲