من بلدم مدل باشم!!
خیر سرم دوباره توی این شرایط کلاس زبانم را شروع کرده ام.
جلسات اول بود استاد گفت از خودتان و مهارت های مهم تان بگویید. واقعا مهارت ها و توانایی های دوستان جالب بود. تسلط به دو زبان زنده. طراحی جواهرات. نویسندگی. استاد دانشگاه هنر. نقاشی و طراحی. ساختن عروسک. مربی شنای حرفه ای و...
تا اینکه یکی از دوستانی که غرور و قر و اطوار ازش می چکد و کلا خیلی کلاسش بالاست و در شان خودش نمی بیند که باهر کسی هم کلام شود گفت: «من بلدم مدل باشم! »
من خنده ام گرفته بود که مگر مدلینگ هم بلدیت می خواهد و سرم را پایین انداختم که ضایع نباشد که یک دفعه خیلی غیر منتظره همه ی چشم ها گرد شد و برگشت به سمت هم کلاسی مذکور. استاد هم با هیجان خاصی پرسید :« مدل هم هستی؟» که ایشان ما را به یک یس پر کش و قوس مهمان کردند. حالا بقیه ی برخوردها بماند که همه با یک حسرت فراوان به دوستمان نگاه می کردند که به توانایی هیچچ کدام از دوستان دیگر نداشتند و من همچنان پایین را نگاه می کردم از این مهارت و از این کار. البته کار که چه عرض کنم. آخر مدلینگ که شغل شریف و محترمی نیست. اصلا طرف می رود داد می زند که خواهش می کنم به من نگاه کنید. به حرکات و زیبایی ام نگاه کنید. به آرایشم نگاه کنید. خواهش می کنم مرا در فیزیکم ببینید. به کش و قوسم دقت کنید. خواهش می کنم. و جالب اینجاست که واقعا مدل و الگو می شود و همه با حسرت نگاهش می کنند و آرزوی او را بودن و یا او را داشتن دارند. البته او که نه. جسم او. که در واقع باید کالبد او باشد و شده خودِ او....
واقعا واقعا واقعا به من یکی داشت به عنوان یک دختر بر می خورد که این خانم ها بقول استاد
رائفی پور رقابت می کنند برای "عرضه شدن به مردان" ...
چرا یک خانم محترم باید اینقدر سطحی فکر کند؟؟ چرا واقعا؟؟؟
واقعا نمی داند بازیچه شده؟؟ و جالب اینجاست که ما را امل می دانند و خودشان را روشن فکر و با کمالات...
افتخار می کنم به چادری که به من کمک می کند خودم باشم. نه کالبدم....
اووووووف.....اعصابم خیلی خرد است....خیلی. اصلا آنقدر حرف دارم که نمی دانم کدامش را بزنم.
پ.ن.اگه خاطر خواه زیاد داری؛
معنیش این نیس که فوق العاده بی نقصی؛
شاید خیلی ارزون قیمتی...
.پ.ن. را از بلاگ" معجزه ی کلمات" قرض گرفتم