باوتن

.: بسم الله الرّحمن الرّحیم :.

باوتن

.: بسم الله الرّحمن الرّحیم :.

باوتن

چون صید
به دام تو به هر لحظه شکارم،
ای طرفه نگارم

از دوری صیاد دگر تاب نیارم،
رفته‌است
قرارم

چون آهوی گمگشته
به هر گوشه دوانم

تا
دام
در آغوش
نگیرم
نگرانم
نگرانم
...

آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها
پسرخاله ام دهه هفتادیست

آخرهای دهه ی هفتاد

کل تعطیلات نوروز رفته موهایش را فشن کرده راهنمای مسافرین بوده.حالا که پولش را داده اند،رفته داده مسجد.تازه گفته اسمم را به عنوان خیر نخوانید.

امشب بر خودم لازم دانستم روز مرد را بهش تبریک بگویم.


مرد باشید.روز مرد هم مبارک


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۰۳
با وتن

.

لامصب 

این

دل...





پ.ن.شاید هم لامصب این عقل.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۱۴
با وتن
امروز متاسفانه رفتیم کارگاه مبارزه با استرس

خیلی الکی

خبر هم نداشتیم درمورد مبارزه با استرس است

وگرنه حالم از این جوهای روانشناسی بهم می خورد

برای تعریف یک نوع از انواع استرس گفت که استرسی است که نه خوب است نه بد.ولی خب روی طرف فشار است.مثل اتفاقاتی که در سوریه یا اوکراین می افتد.یک آقایی از بین جمع بلند شد گفت حالا توی سوریه جنگ باشد چه فشاری مثلا روی من است؟؟؟گفت خب...حالا...

واقعا می خواستم بلند شوم دو تا فحش درست و حسابیش بدهم.بگویم نامرد آن طرف دنیا ملت دارند توی جنگ که من وتو رنگش را هم ندیده ایم کشته می شوند.آن وقت استرست مثلا از چیست؟؟از اینکه بقول یکی از حضار قدرت حرف زدن با جنس مخالف را نداری؟؟خب برادر من آمده ای اسم حیا را گذاشته ای استرس و می خواهی به عنوان یک معضل اجتماعی کمر شکن حلش کنی؟؟

می خواهیم با این کارگاه ها و این حرف ها کجای دنیا را نشان دانشجوی مملکت بدهیم وقتی آتش و خمپاره روی یک عده ملت بی گناه خم به ابرویش نمی آورد؟؟؟برویم پایه ها را درست کنیم.برویم یاد بدهیم که باور کنند همه ی این حرف ها را خیلی قشنگ ترش از زبان حاج اقای خوشروی مسجد هزار بار شنیده اند و خود را به کری زده اند.

فوق فوق این بحث ها چه می شود؟؟عوامل استرست را روی کاغذ بنویس.نمودارش را رسم کن...صد سال سیاه نمی خواهم بنویسم.وقتی شما آنقدر کوته فکر هستید که نمی فهمید استرس یک چیز جدا نیست که یک روز کارگاه بگذاریم برای استرس فردا برای افسردگی پس فردا برای خشم...تاکجا؟؟؟حیف دانشگاه که شما فکر می کنید دارید کار فرهنگی توی محیط علمی می کنید.بی دانش ها باید رفت روح را پرورش داد.باید خدا را نشان طرف داد.باید به دانشجو راه را نشان داد.باید به دانشجو هدف داد.باید حس شهادت را در دانشجو زنده کرد.باید توکل را یادش داد.آنوقت طرف دیگر نیازی ندارد که اصلا فکر کند می تواند استرس هم داشته باشد و بعد خب حالا چکار کند که نداشته باشد و حالا چکار کند بتواند ذهن خلاق داشته باشد و حالاچکار کند که برنامه ریزی داشته باشد و...

طرف می رود دو رکعت نماز می خواند می بیند کارش اشتباه است.می بیند درست نیست.عوامل استرس هم اصلا نمی داند چیست.فقط می داند که این خوب نیست.می رود دنبالش درستش می کند...برکت هم می آید توی کارش تندتر هم حرکت می کند...

و بعد می گفتند از حضار بیایند بالا.هر چه دختر رفت با زلف و آرایش و خیلی ریلکس.و من هم رفتم بالا تا بگویم هنوزه ما چادری ها هستیم و گرچه شاید بخاطر حیایمان(که شما می گویید استرس)خیلی هم خوب حرف نزنیم اما چادرمان که ارثیه ی مادران است می ارزد به همه ی چرندیاتتان...

کلی توضیح داد و توضیح داد و من یاد یک جمله ی کوتاه از مولای متقیان افتادم که چون ترس بر تو غلبه کرد خود را در آن بیفکن...

این روزها حال از این تیریپ روشنفکری ها به هم می خورد...

خدا همه مان را هدایت کند...

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۶:۵۷
با وتن
چندوقت پیش توی وبلاگی از یک مدل دوستی خواندم.خیلی برایم جالب بود.خیلی.

از وقتی شروع کرده ام به دوستی با مصطفی

از وقتی با تمام وجودم خواستمش...

از وقتی دست و دلم لرزیده

می بینم او خیلی با وفا تر از من است

خیلی ثابت قدم تر در دوستیمان

خیلی خیلی

دقیقا برعکس توقعم

این دوستی هاست که ماندنیست و مایه سعادت

خیلی ساده است

شهیدت را انتخاب کن و برایش حرف بزن.جواب می دهد.باور کن جواب می دهد.مطمئن باش که زنده تر از من و توست.پیش خود خود خداست.گاهی گوشی را می گیرد سمت خدا.می گوید حالا تو بگو...برایت دعا می کند.راه جلوی پایت می گذارد.بعد از مدتی می بینی که با دوستانش هم دوست شده ای.با خدا.با خدایی ها.باور کن جوابت را می دهد


مثل عزیزم،زندگیم،چمرانم که این روزها به من جواب می دهد...

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۲۶
با وتن
صبح؛

خواب ماندم و صحبت با خدا را از دست دادم

عصر؛

سر کلاس به سوالی که می توانستم جواب ندادم و نمره را از دست دادم


از خدا خجالت کشیدم

وقتی "حیف"هایم را مقایسه کردم

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۱۶
با وتن
خیلی دلم گرفته.خیلی.خیلی بیشتر از محرم.واقعا داغ مادر سخت است.اصلا دلم نمی خواهد هیچ حرفی بزنم...می دانم خط به خط این وب محقر از نظر مبارک شما می گذرد صاحب زمان و مکانم.شما که همه ی زندگی مرا می دانی و همه ی کارهایم را هم...

نمی خواهم داغتان را تازه کنم .نمی خواهم حرف های نفرت بار را تکرار کنم.نمی خواهم روضه ی نفرت برانگیز در و میخ و...

فقط خواستم بگویم که هرکاری می کنم،هرچه هم بد هستم،هرچه منتظر نیستم...ولی باور کنید که این روزها خیلی ناراحتم...خیلی خیلی...بغض حتی اجازه ی نوشتن را هم نمی دهد...آمدم بگویم شریک غم که نه...تسلی خاطر که نه...ولی باور کنید دوستتان داریم و برای مادر بدجور ناراحتیم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۳ ، ۰۸:۱۴
با وتن

.

این وبلاگ بزرگترین چیزی که دارد-بی اغراق-خوانندگانش هستند.نویسنده ی حقیر معمولا به حال خوانندگان غبطه می خورد.

امروز از شمای عزیز خواهش می کنم برای عزیزم که امروز مریض است،برای برادرم که بی شک عاشقش هستم،دعا کنید...

برادر عجیب برای این خواهر کوچکتر دلخواه است

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۱۰
با وتن
سال92 خود را چگونه گذرانده اید؟حتما سال که تمام می شد(شروع می شد؟)با خودتان از این فکرها کردید.چند چند بودید؟

در19سالی که از خدا عمر گرفتم هنوز سالی به خوبی92 تجربه نکرده بودم.پارسال همین موقع ها خیلی به کربلای پیش رویم فکر می کردم...و با خودم می گفتم که سال بعد به کربلای پشت سر فکر خواهی کرد...در حالی که امسال به کربلای جاری می اندیشیدم...به تغیرات این شش ماهه(چه کلمه ی زیبایی)...و شک ندارم که به برکت کربلا تغیرات حتما مثبتند...وگرنه من از خودم خیلی می ترسم

از تغیر رویه در سیاست و طرز تفکر...از گذشتن از آن روشنفکری ها,از دوست خوبم که هدیه ای شاید از طرف همان امام حسین بود,از تصمیمات بزرگ,از کارهای دور از توقع,از محرم خیلی خوب امسال, حتی از همین وبلاگ تا....تا ندارد...جریان دارد


حقیقتا فکرش را هم نمی کردم یک سفر سر جمع9 روزه اینقدر در زندگی یک نفر تاثیر بگذارد.در حالی که شک ندارم من 1% فیض کامل راهم نبرده ام...همین است که برخی علما می گویند کربلا مستحب نیست بل واجب است...

از امام زمان کربلا را طلب کنیم که همه چیز از فیلتر ایشان رد می شود...هرموقع نماز شبی خواندیم,هرگاه بارانی بارید,هرموقع شانه مان لرزید,هر موقع تسبیحی چرخاندیم ...یادمان نرود کربلا را


البته دوستمان می گفتند خوشحالم که اگر کربلای عراق نرفتم ایرانیش را رفتم,توی دلم می خندیدم به این جماعت,که مکه هم کربلا نمی شود چه رسد به ...

تا اینکه از برکات همان کربلای عراق خیلی الکی الکی دعوتمان کردند که چند روزی راهی نور باشیم.البته ما  که درخور نور نیستیم,نوشتند پای حساب همان ارباب میزبان(فکرش را بکن "ارباب" ِ "میزبان" اینقدر لطف کند)

قبل عیدی رفتم و هرچه با خودم فکر کردم دلیل منطقی پیدا نکردم که چرا خاک بوی معصوم می دهد؟بوی کربلا می دهد؟بوی نجف می دهد.حتی بوی مزار بقیع هم می داد.انگار این بو را نبوییده می شناختم

حالا هم خیلی الکی الکی کتاب نامه های فهیمه را می خوانم...نامه های فهیمه از اوجب واجبات است...مخصوصا برای همه ی ماهایی که بار بزرگ زن بودن روی دوشمان است...نامه های فهیمه را من و توی مادر آینده باید حفظ کنیم...روی دامنمان که نشستند هی بخوانیم و اشک بریزیم و به معراج بفرستیم...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۳ ، ۰۶:۰۴
با وتن


موقعی که رفتم نجف و کربلا...تمام دعایم این بود که عاشق شوم ،و پر از شور ؛دعا بزرگتر از این دیگر بلد نبودم...

می خواستم از این آدم هایی بشوم که بقول رفقای روشنفکر افسرده اند و اشکشان دم مشکشان است...

 

این دعا را حتی خودم بلد نبودم و نمی دانم از کجا آمد؛که من بروم خودم را به درودیوار بکوبم برای عشق...عشق بازی هایی که توی نجف و کربلا داشتم،بهترین تجربیات زندگیم بود(عشق بازی خیلی بیشتر از این حرفهاست؛یک چیز خوبی بود که اسمش را بلد نیستم)

 

بعد از سفر عشق را بیش از پیش توی وجودم احساس می کردم؛بدون هیچ دلیل منطقی...و شاید با کلی دلیل منطقی

حالم خیلی خوب شد،با بعضی چیزها خیلی حال می کردم...

وقتی می خواستم برای وبلاگم عکس بگذارم،خیلی بی ربط عکس چمران را زدم،چون او برای من بیش تر از همه ی شهدایی که رفتند نماد عشق است،چون همه ی اسماعیل هایش را قربانی می کند.چون چند تا از اسماعیل هایمان مشترکند...البته برای او خیلی بالغ تر...

اینکه از تحصیلاتش می زند و از اوج علم بلند می شود می رود لبنان؛واقعا چرا با خودش فکر نمی کند چمران دانشمند بهتر از چمران مجاهد است؟چرا نگفت"اطلبوالعلم"و خلاص؟چرا با خودش فکر نمی کند زن و چهار تا بچه را توی آمریکا ول کنم بروم لبنان؟چرا نگفت "انفسکم و اهلیکم "و خلاص؟
چرا اصلا لبنان؟خب می آمد ایران،چرا جداً؟چرا نگفت "حب الوطن"و خلاص؟چرا حالا مدرسه؟با آن همه سواد؟چرا نرفت استاد دانشگاه بشود؟چرا یکی چمران می شود و هزار تا نمی شوند؟چرا چاقوی من اسماعیل نابالغم را قربانی نمی کند؟
چرا من می گویم خلاص و او نمی گوید خلاص؟
شاید چون من خودم،خودم را خلاص می کنم
و چمران،خلاص بود؛خالص بود؛مخلص بود؛چمران مخلَص بود

 

 

از ایراداتی که به من وارد است اینست که در وادی فیلم و سینما حرفی برای زدن ندارم و کلا سر در نمی آورم

اما بعد از شش ماه برگشتن از نجف و کربلا،توی سالن آمفی تیاتر دانشگاه،وقتی از درودیوار سالن ،دانشجو می بارید،وقتی توانستم جلوی همه بلند بلند زار بزنم...وقتی احساسات سفرم با دیدن فیلم "چ"زنده شد ،وقتی به اسماعیل های نابالغم فکر کردم، وقتی چاقویم را ندیدم، وقتی فهمیدم نمی برم...

 

و وقتی فیلم تمام شد و من با همه ی بی سوادی ام در سینما

گفتم:
خیلی خوب بود...خیلی

 

این یعنی

آقای حاتمی کیا دست مریزاد...حقیقتا گل کاشتید...

 

پ.ن1:دلم جنوب می خواهد...دلم جبهه می خواهد...دلم شهادت می خواهد...دلم لیاقت شهادت می خواهد...دلم سعادت می خواهد

پ.ن2: نتیجه ی امتحان بوی بهشت(عتبات عالیات دانشگاهمان) آمد و من همچنان غبطه می خورم به حال برندگان...

پ.ن3:یک تصمیم خیلی بزرگ در زندگیم گرفته ام،دعایم کنید.

پ.ن4:حرف های حاتمی کیا و طعنه هایش و روی سن رفتن مریلا زارعی آفرین دارد

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۴۶
با وتن
منطقی که باشی تا قیامت هم که دلیل بیاوری باز هم می توانی تا قیامت سوال مطرح کنی

ولی کافی است عاشق شوی

آنوقت تا ته دنیا هم که سوال برایت بچینند و تو برای هیچ کدامشان هم که جواب نداشته باشی ...باز هم عاشقی


کافی است عاشق شوی

عاشق حضرت مادر

و آنوقت می شوی مثل مادر...

هم ظاهرت هم باطنت

و مثل او حرف می زنی...مثل او فکر می کنی...مثل او برخورد می کنی...مثل او زندگی می کنی...

و مثل او می پوشی...


مثل یک هوادار متعصب که لباس قهرمانش را می پوشد


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۲۷
با وتن
حقیقتا اگر نمی رفتم اشکم در می آمد

سرم شلوغ بود

کارهایم را رها کردم

و رفتم...

تا نشان دهم هنوز پای خیلی چیزها ایستاده ام

خیلی چیزها...

رفتم و دیدم هنوز خیلی ها پای خیلی چیزها ایستاده اند

خیلی ها...




۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۱۴
با وتن

چرا سطح علوم انسانی اینقدر پایین تر از ماست و مگر با ما چه فرقی دارند که برای ما این همه سخت گیری هست و آنها اینقدر خوشند...علوم انسانی که بزرگترین کاربردش هم همین انسانها هستند و جامعه ی انسانی ودین انسانی و پیشرفت انسانی و کلا هرچیزی که با انسان سروکار دارد...و از حق نگذریم بسیار بسیار بسیار مهم تر از سروکار داشتن با ماشین و ابزار و بدن و بیماری است و کشور های پیشرفته مخ هایشان را می فرستند سر همچین رشته هایی و بعد هم علوم انسانیشان پیشرفت میکند هم انسان هایشان پیشرفت میکنند و هم علوم دیگرشان مدیریت میشود...

در کلاس که به جواب نرسیدیم

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۲ ، ۰۵:۴۴
با وتن
داستان ما و کدخدایی که نمی‌خواست فرفره بسازیم 
ما فرفره نداشتیم. بچه‌های کدخدا داشتند اما همبازی ما نبودند که دست ما بدهند. مسعود و مجید نقشه‌اش را کشیدند و مصطفی بند و بساطش را جور کرد. ما که فرفره‌دار شدیم، لبخند نشست روی لبهای بابابزرگ. گفت: «دیدید می‌شود، می‌توانید!» 
از ترس بچه‌های کدخدا، داخل خانه فرفره بازی می‌کردیم. مبادا ببینند و به تریج قبایشان بربخورد. اما خبرها زود در دهکده ما می‌پیچید. 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۰۱
با وتن
تا الان عدد 241543903 را توی google image سرچ کرده اید؟؟

اگر نه این بار امتحان کنید

یک سری عکس باز می شود که ملت سرشان را کرده اند توی یخچال

کاملا بی ربط

نمی دانم این کار از کی شروع شد...که یک سری آدم بیکار تصمیم گرفتند یک انفجار در google image راه بیاندازند و هی از خودشان در حالیکه سرشان توی یخچال بود عکس گرفتند با این شماره توی اینترنت قرار دادند

گوگل هم با همه ی اهن و تلپش کم اورد درمقابل این همه عکس

حالا این کلمه را سرچ کنید "نقی"

.

.

.

.

اینها را می نویسم و با پشت دست اشکم را پاک میکنم

اصلا باید خون گریه کرد

ما به عنوان یک شیعه وظیفه داریم یک انفجار دیگر راه بیاندازیم

اینکه یک نفر بیاید و به مقدسات ما توهین کند چیز کمی نیست

اینکه آنها به بهانه ی آزادی بیان بیایند هر غلطی دلشان خواست بکنند چیز کمی نیست...

اینکه روز 30 سپتامبر مصادف با روزی که کاریکاتور پیامبر ما را کشیدند را بیایند توی تقویم های روشن فکریشان بنویسند روز جهانی توهین به مقدسات چیز کمی نیست

از قضیه ی شاهین نجفی مدت زیادی گذشته است...آن روزها دربه در دنبال گوش کردن آهنگش بودیم و وقتی گوش کردیم...

این قضیه مال حدود دوسال پیش است ولی ما به عنوان شیعه باید شروع کنیمم

شروع کنید

 عکس شایسته انتشار دهید

کم نگذارید


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۲ ، ۰۷:۵۴
با وتن
بعضی وقتها آدم دچار مشکلات اساسی می شود...

کمی که به خدا اعتماد و اعتقاد داشته باشد، سهمش را که انجام داد می گوید خدا دارد مرا امتحان میکند

صبر می کند و متوسل می شود و دعا می کند و...(کلا تکلیفش مشخص است)

اما آدم در روز هزار بار امتحان های کوچکتری می شود...آنقدر کوچک که اصلا فکرش را هم نمی کند که اینها امتحان الهی باشد

آنوقت است که از کوره در می رود...ناشکری می کند...بد اخلاق می شود...به عالم و آدم بد و بیراه می گوید و...

 اصلا نه اینکه همه اش را باهم باشد

یکی اش هم بس است برای سیاه کردن نامه ی عمل

مثل همین امروز که من بلند شدم دیدم انتخاب واحدم به مشکل بر خورده...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۱۰
با وتن
به کرات دیده ام دوستان بی چادرم و بی حجابم را

که شاید ساعت هایی از روزشان صرف فکر کردن به تیپ و قیافه و آرایش و متفاوت بودن می گذرد...

فکر کردنی که طبق گفته ی رسول الله(درود خدا بر او باد)برتر از 70 سال عبادت است

و بعد بعضی ها این طور بر بادش می دهند

فکر کردنی که یک طرفش شیطان است و راه شیطانی هم که آسان

آنقدر گاهی این فکرها توی سرشان می چرخد که کم کم می شود دغدغه

جایی که باید دغدغه خدا باشد

و بعد شیطان خوشحال است و پیروز


دارم بیرون می روم...دوستم رژ لبش را بیرون می آورد...

  -سمانه یه رژ ل که به جایی بر نمی خوره

  -نه



همین بس است برای عذاب شیطان...برای نگاه امام زمان...برای دغدغه هایی که ایشان عطا کنند...


پ.ن: امیدوارم مغرور نشویم والبته همه چیز را در ظاهر نبینیم  که شاید شیطان از راه حجاب وارد شود و ما را به غرور یا ظاهر بینی برساند...ان شاالله

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۵۳
با وتن
در دوره ای که ما در بطن جنگ نرم هستیم

در دوره ای که هدف خیلی ها شده تبدیل دنیا به مصرف کننده

در دوره ای که ما هنوز هم نسبت به خیلی از کشور های پیشرفته مصرف کننده ایم

در دوره ای که وسیله ی تبلیغاتی ترویج مصرف کنندگی شده "زن"

من یک چادر سیاهِ ساده ی بلندِ گشادِ تکراری می پوشم

خط می کشم روی همه ی معادلاتشان 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۰۳
با وتن
به نظر من سخنرانی مال کسی است که آنقدر حرف داشته باشد و آنقدر مطالعه داشته باشد که دوساعت که پای حرفش نشستی 200 ساعت چیز یاد گرفته باشی

من که دوساعت حرف بزنم فقط و فقط به این نتیجه می رسی که عجب روده ی طویلی

برای همین می خواهم در یک دنباله ی پست های کوتاه بپردازم به مساله ای که از شبهه شروع کردم و به اصل رسیدم

مساله ی حجاب

انتقاداتتان را با جان دل می پذیرم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۰۰
با وتن
"آرزو می کنم" 

وقتی مادر شدم بچه ام مستقل و با اعتماد به نفس باشد

ولی بلد نباشد 

بند کفشش را ببندد...

من برایش ببندم...


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۲ ، ۲۰:۴۴
با وتن
وقتی بچه بودم معلم پرسید دوست دارید چه کاره شوید

من گفتم نویسنده

معلم چشمش چهار تا شد...نمی دانم آن موقع چه منطقی داشتم

ولی خدا را شکر که هنوز هم عشقم تغییر نکرده

گاهی با خودم فکر می کنم خوش بحال نویسنده ها که دغدغه شان و کارشان و زندگی شان عشق من است

که خوش بحال نویسنده ها که قلمشان خوب است

نه من که فعلا پاک کنم خوب است

فکر کنم کلید backspace مان فعلا لق شده....

من  تا دوساعت دیگر راهیم

حلال کنید

دلم غنج می رود

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۲ ، ۰۸:۲۵
با وتن