راننده ی بی شعور
دیروز راننده از یزد تا اینجا یک نفس به یک راننده ی دیگر فحش میداد و قضیه سر هم میکرد. میگفت بروید آمار بگیرید بیشعورترین راننده را پیدا کنید. میگفت کسی چیزی نمیگوید پررو شده. همین طور از یزد تا اردکان فحش میداد...
سه تا سرباز عقب بودند. آن ها هم انگار که رانندهی بی شعور را بشناسند همدردی می کردند و حق را به رانندهی ما میدادند. ولی مشخص بود حق با آن رانندهی بیشعور است. کاملا مشخص بود. اصلا قیافهاش مثبتتر بود. میگفت اینها مرد نیستند. گفتهام اگر مردی که بیا با خودم حرف ها را بزن نه پشت سرم. اگر هم نامردی برو چادر سرت کن بنشین توی خانه..
آنقدر قضیه ی پرت و پلا گفت که اصلا تعجب می کردم خودش هم باورش بشود...
اعصابم تا مدت زیادی خرد بود. نمی توانستم تحمل کنم یک نفر انقدر یک طرفه به قاضی برود. اینقدر آبروی یک مومن را ببرد. این جوری به منی که مرد نیستم نامرد بگوید و اینقدر بی انصاف باشد. قلبم مثل سنگ شده بود. عذاب وجدان داشتم و نفس های عمیق می کشیدم...
امروز رفتم دیدم راننده تاکسیهای بیکار نشستهاند و گل میگویند و گل میشنوند. رانندهی بیشعور هم با یک فاصله از رانندهی دیروزی نشسته بود و دربارهی بنزین آزاد حرف میزدند...
چشم هایم چهارتا شده بود...
من هیچ جوره این مردها را نمی فهمم..
پ.ن.مطلبی که نتیجه گیری اخلاقی دارد خیلی بی مزه است. ولی از آنجایی که داشت از مطلب برداشت های سوء درمورد مشاغل و خصوصا قشر زحمت کش رانندگان میشد بنده مزه ی مطلب خودم را فدای احترام به شهروندان کرده و نتیجه گیری را می نویسم.