از یک لاستیک و تخته شروع کن
اگر گاها سرسری تورقی در تاریخ کرده باشیم - چه برای عبرت و چه برای لذت – حتما بارها دیده ایم که مردم در زمانه های مختلف، از فرهنگ ها و بی فرهنگی های مختلف به مشکلات اقتصادی برخوردند و فکر نمی کنم تمدنی بدون مشکلات اقتصادی سرپا شده باشد. از قحطی های بزرگ و مرگ و میرهای عجیب و غریب بگیر تا سیاست های اقتصادی نادرست و دزدی ها و چپاول ها و غارت ها و اختلاس ها...
خواندن تاریخ خیلی خوب است. می گویند مردمی که تاریخ نمی خوانند محکوم به تکرار دوباره ی آن هستند. حداقل فایده ی اش اینست که بفهمیم مشکلات ما از کره ی مریخ نیامده؛ تا بوده مشکلات بوده است. گرچه از بدی آن هم کم نمی کند. اما مردم در مقابل آنها چه کرده اند؟؟؟
داستانی است بی هیچ سند و مدرکی که برایتان نقل می کنم. می گویند بعد از جنگ جهانی و قضیه ی بمب اتم و ناکازاکی و هیروشیما و تسلیم ژاپن، مردم ژاپن به مشکلات بزرگی برخوردند. شهرها نابود شده بود. سامورایی ها عقب کشیده بودند. توقع ندارید که در آن روزگاران اقتصادشان مبتنی بر تولید هوندا و لکسوس باشد؟ در همان روزهای ناجور، مردم کفش برای پوشیدن نداشتند. ولی چه کردند؟؟ رفتند از تبریز یا شاید هم از کشور همسایه ی چشم بادامی کفش وارد کردند؟؟ نخیر خواهر/برادر من. یک تخته برداشتند. رویش یک لاستیک زدند و پوشیدند!! حتما بعد از اینکه کلاغه به خونه اش نرسیده نتیجه می گیریم که چقدر ساده زیستی و تولید داخل خوب است و بیاییم از این به بعد تخته به پا کنیم... نخیر عزیز دلم. مشکلی که خیلی از ماها در یک کشور رو به رشد در حال توسعه داریم و مردم تخته پوش جنگ زده ی تسلیم شده نداشتند، این بود که آنها خلاقیت داشتند و ما جایگزین برای خلاقیت، تجمل گرایی آورده ایم؛ صدا و سیمای آنتن بشقابی و غیر بشقابی هم تجمل گرایی به خوردمان داده اند. دوست داریم بجای فکر کردن و تولید کردن و خلاق بودن و دست به عمل شدن، حرف بزنیم و باکلاس باشیم و سیاست های اقتصادی مان را زیر سوال ببریم. خودمان چه کار کرده ایم که رهبر عزیزتر از جانمان سال را اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی نام گذاشته اند؟؟ کاری به مدیریت ندارم اما خداوکیلی چقدر عزم ملی مان را جزم کرده ایم برای پیشرفت؟؟ پیشرفت که چیز عجیبی نیست؟؟ از یک تخته شروع می شود. از همین من و تو شروع می شود. و وای برما اگر بجای اینکه بخواهیم به تولید لکسوس برسیم، فقط مدل های جدیدش را از اینترنت سرچ کنیم و «اووووووه ماشینوووووو......»
پ.ن. طولانی:یکی از خوبی های اجباری نوشتن اینست که آدم مجبور می شود برود مطالعه کند و فکر کند و هردم بیل ننویسد.
مطلب بالا در شماره ی اخیر نشریه ی "اوج" (نشریه ی دوستان بسیجی) دانشگاه چاپ شده. مثل این که قرار است چند شماره ای را بنده درمورد "اقتصاد مقاومتی" بنویسم. واقعا آدم یک وبلاگ داشته باشد که خوانندگان با فهم و شعوری مثل تک تک شما (هیچ تعارفی در کار نیست) داشته باشد، بد عادت می شود و سخت است برای عام نوشتن. اما دوست دارم نقطه نظراتتان را (بی هیچ رودربایستی) بگویید. و چقدر از انتقادهایتان خوشحال خواهم شد....