ممنونم خدا
واقعا چقدر همه چیز سریع می گذره....انگار همین دیروز بود که از یه متر ارتفاع افتادم و دستم شکست...که آرزوم کفش پاشنه بلند قرمز بود...که بعدش رفتم کلاس اول.آرزوم بود الفبا رو کامل یاد بگیرم و چقدر فامیلیم پر از حرفای مشکل بود وچقدر صبر کردم تا خانم معلم ط دسته دار و قاف رو درس داد...آرزوم بود از کنکور خلاص شم...بعدش با چه حالی رفتم کربلا....آدم به آرزوهاش می رسه و نمی فهمه....زمانم می گذره و باز نمی فهمه...مشکلاش حل میشه و نمی فهمه....سختیاش می گذره و نمی فهمه...بعد گاهی که فک می کنه می بینه چقدر چیزای خوبی به دست اورده.که چقدر براش رویا بوده.گاهی ایمان بیشتر میشه و گاهی باز ناشکری...ناشکری....
دوباره رویای جدید و همین قضیه.رویاها بزرگ میشن و ما بزرگ نمی شیم.به قبلیا ایمان میاریم و باز نمی تونیم واسه الان شاکر باشیم...
خدایا بابت همه چیز ازت ممنونم...گاهی بذار کم بیارم ...بذار گریه کنم...بذار غصه بخورم...بذار ناشکری کنم....ولی باور کن ته دلم هیچی نیس...من عاشقتم...منو ببخش...
من همش دارم وراجی می کنم و تو ساکت گوش میدی.یهو که حرف میزنی اصلا دهن منو می بندی.اصلا تو خودم وا میرم...چقدر خوب حرف میزنی....چقدر کم حرف میزنی...یه دونه کتاب فرستادی کلا...اونم من نمی خونم...
وقتی این حرفاتو می خوندم دیدم توش با چه غمی حرف می زنی...چه حزنی...اصلا دلم می خواد بشینم پای تو خدا و تو بگی و من گریه کنم...و تو عصبانی بشی بزنی تو گوشم و من دوباره گریه کنم و منت بکشم...خدایا چرا تو این قدر خوبی؟؟
قتل الانسان ما اکفره...من ای شیء خلقه؟
مرگ بر انسان.چه ناسپاس است؟مگر او را از چه چیز آفریده است؟؟...
پ.ن.1.بقول همه خوش به سعادتم.یک سال از کربلام گذشت.این موقعا تو راه نجف بودیم....
پ.ن.2.خب چیکار کنم واقعا اون روزی که معلم ط دسته دار درس داد من احساس وصال محبوب بهم دست داده بود که می تونم فامیلیمو بنویسم...اونم با چه پزی !!
پ.ن.3.خداییش ببینید چه حرفای مشکلی رو بلد بودیم وقتی ط یاد گرفتیم
پ.ن.4.خواهشا اینو گوش کنید