سفری از جنس دل
سفری کاملا متفات با همه ی سفر هایم و ....اصلا شاید با همه ی زندگیم
دارم برای سفری اماده می شوم از آن دست سفر هایی که می شود زندگی را به قبل و بعدش تقسیم کرد
از سفر های از نوع دل...نه دل نه...از نوع دل هایی که هری پایین می ریزد و تهش غنج می رود...دارم برای سفری آماده می شوم که از جنس چیزی شبیه رویاست...شبیه همان خوابی که چند وقت پیش دیدم
دارم برای کربلا آماده می شوم
دیروز دوستم گفت من نمی خوام به کربلا بروم دوست دارم عاقل بشوم بالغ بشوم...
ولی من می دانم که کربلا از جنس عقل نیست از جنس بلوغ نیست...هیجان می خواهد٬عشق می خواهد
می ترسم صبر کنم عاقل بشوم بالغ بشوم ولی خدای نکرده این هیجان بشود عقل...این شور بشود منطق
و من می ترسم از آن روزی که آنقدر حسابگر خوبی باشم که یادم برود من با حساب و کتاب بزرگ نمی شوم٬ بزرگ شدن های هر کس همان قسمت هایی است که بی منطق است و شور است و عشق...
دلم می خواهد تمام عقل هایم را زمین بگذارم...با کله ی خراب بروم...دلم می خواهد بی منطق شوم و بی حساب و بی کتاب...من عشق می خواهم...می خواهم دو دوتایم این بار هزار بشود...میلیون بشود...اصلا بی تهایت بشود...
این روزها سعی میکنم دعاهایم یادم نرود تا نکند بروم و دست خالی برگردم اما هر بار که فکر میکنم...اصلا انگار من هیچ حاجتی ندارم...فقط می خواهم بروم...ببینم...عشق می خواهم...شفاعت و لطف و کرم نمی خواهم...عشق بدهید...من عشق می خواهم...کسی این روزها منطق نمی برد؟؟؟
منطقم به حراج...
عشق بدهید...
به history مرورگر مغزم شک کردم !!
به اینکه آنتی عشق ام همیشه فعال بوده...
و اینکه theme مغزم همیشه منطق بوده ....
به هر چیز هم اندکی عشق ورزیدم نتیجه ی قبولی آن چیز در امتحانات منطق و شاید اندکی حساب بوده است.../خیر پیش
سفر به سلامت
التماس دعا