من را در نظر بگیرید که با لیاس هایی نه چندان تمیز، شبیه کوزت بی نوا(!) کله ام را توی کابینت فرو کرده ام، ابروهایم را در هم کشیده ام، کنارم یک تشت قرار گرفته و با حالتی آکنده از چندش، دارم لوله ی پر از لجن زیر ظرفشویی را باز می کنم تا به بیرون منتقل کنم، که مادرم از راه می رسد و با نگاهی کاراگاه اندر متهم، می گوید که:« اینا چیه؟ عه عه عه عه؟» و من با حالتی کوزت اندر تناردیه توضیح می دهم که لوله ی ظرفشویی گرفته است. و مادرم اکنون با نگاهی پر عشق و امید و موعظه می گوید:« باورت میشه؟ گناهای ماهم مثل این لجنا میمونه. مگه ما چی کردیم تو ظرفشویی؟ خودمونم باورمون نمیشه!» و من در این لحظه در حالیکه به لوله خیره شده ام، در عرفانی عظیم فرو می روم!
پ.ن1. سالی که با مادر شروع بشود و با مادر تمام بشود، عجــــــــــــــــــــــب سالی باشد. قربان حضرت مادر. و به امید ظهور اماممان
پ.ن.2. من از همین تریبون همدلی و هم زبانی خودم را با شما عزیزانم اعلام میکنم و بسیار دوستتان دارم ; )
پ.ن.3. جناب روحانی باور کن توقع ندارم این همه معرفتو ازت. آخه این همه اسمس میدی که چی؟ما به اندازه ی کافی خجالت زده ی شما هستیم. ببخشید باید زودتر از اینا براتسلیت می رسیدیم خدمتتون. خدا مادرتونو رحمت کنه...
پ.ن.4.عیدتون مبارک و سالتون پر از برکت
پ.ن.5.مولانا: شادند جهانیان به نوروز و به عید.... عید من و نوروز من امروز تویی.